شهادت را نه در جنگ، در مبارزه می دهند...
درباره ما

دیشب از چشمم بسیجی می‌چکید

از تمام شب «دوعیجی» می‌چکید

باز باران شهیدان بود و من

باز شب ‌های «مریوان» بود و من

دست ‌هایم باز تا آهنج رفت

تا غروب «کربلای پنج» رفت

یادهای رفته دیشب هست شد

شعرم از جامی اثیری مست شد

تا به اقیانوس ‌های دور دست

هم‌ چنان رودی که می ‌پیوست شد

مثنوی در شیشه مجنون نشست

آن ‌قدر نوشید تا بدمست شد

اولین مصرع چو بر کاغذ دوید

آسمان در پیش رویم دست شد…

یک ‌نفر از ژرفنای آب ‌ها

آمد و با ساقی‌ام هم‌ دست شد

باز دیشب سینه‌ام بی ‌تاب بود

چشم‌ هاتان را نگاهم قاب بود

باز دیشب دیده، جیحون را گریست

راز سبز عشق مجنون را گریست

باز دیشب برکه‌ها دریا شدند

عقده‌ های ناگشوده وا شدند

خواب دیدم کربلا باریده بود

بر تمام شب خدا باریده بود

خواب دیدم مرگ هم ترسیده بود

آسمان در چشم‌ها ترکیده بود

مرگ آنجا سخت زیبا بود، حیف!

چون عروسانِ فریبا بود، حیف!

این چنین مطرود و بی‌حاصل نبود

مرگ آنجا آخرین منزل نبود

ای غریو توپ‌ها در بهت دشت

آه ای اروند! ای «والفجر هشت!»

در هوا این عطر باروت است باز

روی دوش شهر، تابوت است باز

باز فرهادم، بگو تدبیر چیست؟

پای این البرز هم ‌زنجیر کیست؟

پشت این لبخندها اندوه ماند

بارش باران ما انبوه ماند

همچنان پروانه ‌ها رفتید، آه!

بر دل ما داغ‌ تان چون کوه ماند!

یادها تا صبح زاری می‌کنند

واژه‌ هایم بی ‌قراری می‌کنند

خواب دیدم سایه‌ای جان می‌گرفت

یک نفر در خویش پایان می‌گرفت

ای سواران بلندای سهیل!

شوکران نوشان «گردان کمیل!»

ای سپاه رفته تا «بدر» و «حنین!»

خیل مختاران! لثارات الحسین!

ای نگاه آسمان همراه‌ تان

ای امام عصر خاطرخواه ‌تان

ای در آتش سوخته! پرهای من!

ای بسیجی‌ ها! برادرهای من!

ای بسیجی‌ ها، چه تنها مانده‌اید!

از گروه عاشقان جا مانده‌اید

ای بسیجی‌ ها! زمان را باد برد

آرزوهای نهان را باد برد

شور حال و جان سپردن هم نماند

بخت حتّی خوب مردن هم نماند

غرق در مانداب لنگرها شدیم

غافل از جادوی سنگرها شدیم

از غریو موج ‌ها غافل شدیم

غرق در آرامش ساحل شدیم

فصل سرخ بی ‌قراری‌ها گذشت

فرصت چابک ‌سواری‌ها گذشت

فرصت از اشک و از خون تر شدن

از زمستان نیز عریان ‌تر شدن

فرصت در خُم نشستن، م‍ُل شدن

در دهان داغ آتش، گل شد

یاد باد آن آرزوهای نجیب

یاد باد آن فصل، آن فصل عجیب

اینک اما فصل تنها ماندن است

فصل تصنیف دریغا خواندن است

اینک اما غربتم عریان شده است

حاصل آغازها پایان شده است

اینک این ماییم، عریان و علیل

دستمان کوتاه و خرما بر نخیل

روی لبخندم صدایی گم شده است

پشت رؤیایم هوایی گم شده است

چشم‌هایم محو در بال کسی ‌ست

در خیابان‌ ها به دنبال کسی ‌ست

نخل ‌های سر جدا، یادش به‌ خیر!

ای بسیجی‌ها! خدا، یادش به ‌خیر!

فصل سرخ بی‌قراری‌ ها گذشت

فرصت شب‌ زنده ‌داری ‌ها گذشت

این قلم امشب کفن پوشیده است

آرزوها را به تن پوشیده است

واژه‌هایم را هدایت می‌کند

از جدایی ‌ها شکایت می‌کند

«مقتل» آن شب غرق نور ماه بود

غرق در باران «روح الله» بود

جام را با او زدید و گم شدید

پای شب هوهو زدید و گم شدید

بازگردید ای کفن‌ پوشان پاک!

غرق شد این نسل در امواج خاک

باز باران خزان ‌پوشان زرد

باز توفان کفن ‌پوشان درد

باز در من بادها آشفته‌اند

لحظه ‌هایم را به شب آغشته‌اند

آمدیم و قاف ‌ها در قید ماند

قلب ما در «پاسگاه زید» ماند

طالب فرهادها جز کوه نیست

مرهم این زخم جز اندوه نیست

عقده‌ها رفتند و علت مانده است

در گلویم «حاج همت» مانده است

زخمی‌ام اما نمک حق من است

درد دارم نی ‌لبک حق من است

پیش از این ‌ها آسمان گل‌ پوش بود

پیش از این‌ ها یار در آغوش بود

اینک اما عده‌ای آتش شدند

بعد کوچ کوه‌ها آرش شدند

بعضی از آن ‌ها که خون نوشیده‌اند

ارث جنگ عشق را پوشیده‌اند

عده‌ای «ح‍ُسن القضا» را دیده‌اند

عده‌ای را بنزها بلعیده‌اند

بزدلانی کز یم خون تر شدند

از بسیجی‌ها بسیجی‌تر شدند

آی، بی‌جان ‌ها! دلم را بشنوید

اندکی از حاصلم را بشنوید

تو چه می‌دانی تگرگ و برگ را

غرق خون خویش، رقص مرگ را

تو چه می‌دانی که رمل و ماسه چیست

بین ابروها رد قناصه چیست

تو چه می‌دانی سقوط «‌پاوه» را

«باکری» را «باقری» را «کاوه» را

هیچ می‌دانی «مریوان» چیست؟ هان!

هیچ می‌دانی که «چمران» کیست؟ هان!

هیچ می‌دانی بسیجی سر جداست؟

هیچ می‌دانی «دوعیجی» در کجاست؟

این صدای بوستانی پرپر است

این زبان سرخ نسلی بی‌سر است

تو چه می‌دانی که جای ما کجاست

تو چه می‌دانی خدای ما کجاست

با همان‌هایم که در دین غش زدند

ریشه اسلام را آتش زدند

با همان‌ ها کز هوس آویختند

زهر در جام خمینی ریختند

پای خندق‌ ها اُحد را ساختند

خون‌ فروشی کرده خود را ساختند

باش تا یادی از آن دیرین کنیم

تلخِ آن ابریق را شیرین کنیم

با خمینی جلوه ما دیگر است

او هزاران روح در یک پیکر است

ما ز شور عاشقی آکنده‌ایم

ما به گرمای خمینی زنده‌ایم

گر چه در رنجیم، در بندیم ما

زیر پای او دماوندیم ما

سینه پر آهیم، اما آهنیم

نسل یوسف‌های بی‌ پیراهنیم

ما از این بحریم، پاروها کجاست؟

این نشان! پس نوش ‌داروها کجاست؟

ای بسیجی‌ها زمان را باد برد!

تیشه‌ ها را آخرین فرهاد برد

من غرور آخرین پروانه‌ام

با تمام دردها هم‌خانه‌ام

ای عبور لحظه‌ها دیگر شوید!

ای تمام نخل‌ها بی‌سر شوید!

ای غروب خاک را آموخته!

چفیه‌ها! ای چفیه‌های سوخته!

ای زمین، ای رمل‌ها، ای ماسه‌ها

ای تگرگِ تق‌تقِ قناصه‌ها

جمعی از ما بارها سر داده‌ایم

عده‌ای از ما برادر داده‌ایم

ما از آتش‌ پاره‌ها پر ساختیم

در دهان مرگ سنگر ساختیم

زنده‌های کمتر از مردار‌ها!

با شما هستم، غنیمت ‌خوارها!

بذر هفتاد و دو آفت در شما

بردگان سکه! لعنت بر شما

باز دنیا کاسه خمر شماست

باز هم شیطان اولی‌الامر شماست

با همان ‌هایم که بعد از آن ولی

شوکران کردند در کام علی

باز آیا استخوانی در گلوست؟

باز آیا خار در چشمان اوست؟

ای شکوه رفته امشب بازگرد!

این سکوت مرده را در هم نورد

از نسیم شادی یاران بگو!

از «شکست حصر آبادان» بگو!

از شکستن از گسستن از یقین

از شکوه فتح در «فتح المبین»

از «شلمچه»، «فاو» از «بستان» بگو

ای شکوه رفته! از «مهران» بگو!

از همان‌هایی که سر بر در زدند

روی فرش خون خود پرپر زدند

شب‌ شکاران سحراندوخته

از پرستوهای در خود سوخته

زان همه گل‌ ها که می‌بردی بگو!

از «بقایی» از «بروجردی» بگو!

پهلوانانی که سهرابی شدند

از پلنگانی که مهتابی شدند

ای جماعت! جنگ یک آیینه است

هفته تاریخ را آدینه است

لحظه‌ای از این همیشه بگذرید

اندر این آیینه خود را بنگرید

ابتدا احساس‌هامان تُرد بود

ابتدا اندوه‌هامان خرد بود

رفته‌رفته خنده‌ها زاری شدند

زخم‌هامان کم‌کمک کاری شدند

ای شهیدان! دردها برگشته‌اند

روزهامان را به شب آغشته‌اند

فصل‌هامان گونه‌ای دیگر شدند

چشم‌هامان مست و جادوگر شدند

روح‌هامان سخت و تن‌آلوده‌اند

آسمان‌هامان لجن‌آلوده‌اند

هفته‌ها در هفته‌ها گم می‌شوند

وهم‌ ها فردای مردم می‌شوند…

فانیان وادی بی ‌سنگری!

تیغ ‌های مانده در آهنگری

حاصل آن ماجراها حیرت است؟

میوه فرهنگ جبهه عشرت است؟

حاصل آغازها پایان شده است؟

میوه فرهنگ جبهه نان شده است؟

زخمی‌ام، اما نمک… بی‌فایده است

درد دارم، نی‌لبک… بی‌فایده است

عاقبت آب از سر نوحم گذشت

لشکر چنگیز از روحم گذشت

جان من پوسید در شب‌غاره‌ها

آه ای خمپاره‌ها، خمپاره‌ها!
لینک های ویژه
پیوندهای روزانه
طراح قالب
ثامن تم
دیگر امکانات
مطالب اخیر وبگاه
زندگی نامه شهيد محمد علی جهان آرا

تولد و كودكی به سال 1333 در خانواده‌ای مستضعف، مسلمان، متعهد و دردكشیده در خرمشهر متولد شد. پایبندی خانواده او (بویژه پدرش) به اسلام عزیز باعث گردید كه از همان كودكی عشق به خدا و خاندان عصمت و طهارت(ع) در جان و قلب محمد ریشه دواند. از همین ایام وی تحت نظر پدر بزرگوارش به فراگیری قرآن مجید پرداخت. فعالیتهای سیاسی – مذهبی فعالیتهای سیاسی – مذهبی شهید جهان‌آرا از شركت در جلسات مسجد امام صادق(ع) خرمشهر شروع شد. واز همان زمان مبارزه جدی او علیه طاغوت آغاز شد. در سال 1348 – در سن 15 سالگی – تحت تاثیر جنبش اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) همراه عده‌ای از دوستان فعال مسجدی‌اش وارد مبارزات سیاسی شد. ابتدا به برپایی جلسات تدریس و تفسیر قرآن در مساجد پرداخت؛ ضمن آنكه در مبارزات انجمنهای اسلامی دانش‌آموزان نیز شركتی فعال داشت. در اواخر سال 1349 همراه برادرش به عضویت گروه مخفی حزب‌الله خرمشهر درآمد. افراد این گروه با هم میثاقی را نوشته و امضاء كردند و در آن متعهد شدند كه تحت رهبری حضرت امام خمینی(ره) تا براندازی رژیم منفور پهلوی از هیچ كوششی دریغ نكرده و از جان و مال خویش برای تحقق این امر مضایقه نكنند.

بعد از آن، برای عمل به مفاد عهدنامه و به منظور خودسازی، روزه می‌گرفتند و به انجام عباداتشان متعهد بودند. این گروه برای انجام نبردهای چریكی، یكسری از ورزشها و آمادگیهای جسمانی را در برنامه‌های روزانه خود قرار داده بودند تا در ابعاد جسمانی و روحانی افرادی خود ساخته شوند. در سال 1351 این تشكل به وسیله عوامل نفوذی از سوی رژیم منحوس پهلوی شناسایی شد و شهید جهان‌آرا، به همراه سایر اعضای آن دستگیر گردیدند. پس از مدتی شكنجه و بازجویی در ساواك خرمشهر، سید محمد به علت سن كم به یكسال زندان محكوم و به زندان اهواز منتقل گردید. مدتی كه در زندان بود در مقابل شدیدترین شكنجه‌ها مقاومت می‌كرد، به همین جهت دوستانش همیشه از طرف او خاطر جمع بودند كه هرگز اسرار و اطلاعات را فاش نخواهد كرد. ایشان با اخلاق و رفتار پسندیده و حسن برخوردش، عده‌ای از زندانیان غیرسیاسی را نیز به مسیر مبارزه و سیاست كشانده بود. پس از آزادی از زندان، پرتلاشتر از گذشته به فعالیت خود ادامه داد و ساواك او را احضار و تهدید كرد تا از فعالیتهای سیاسی و اسلامی كناره‌گیری كند. تهدیدی بی‌نتیجه، كه منتهی به نیمه مخفی شدن فعالیتهای او و دوستانش گردید.

پس از اخذ دیپلم (در سال 1354) برای ادامه تحصیل راهی مدرسه عالی بازرگانی تبریز شد و برای شكل‌گیری انجمن اسلامی این مركز دانشگاهی تلاش نمود. در این زمان در تكثیر و پخش اعلامیه‌های امام امت(ره) و نیز انتشار جزوه‌ها و بیانیه‌های افشاگرانه علیه سیاستهای سركوبگرانه رژیم فعالیت می‌كرد. در سال 1355 به دلیل ضرورتی كه در تداوم جهاد مسلحانه احساس می‌كرد به گروه منصورون پیوست. از همین دوران بود كه به دلیل ضرورتهای كار مسلحانه مكتبی، ناچار به زندگی كاملاً مخفی روی آورد. سال 1356 مامور جابجایی مقادیری سلاح از تهران به اهواز شد. در حالی كه گروه توسط عوامل نفوذی ساواك شناسایی شده و گلوگاههای جاده تهران – قم توسط مامورین كمیته مشترك ضدخرابكاری كنترل می‌شد، وی ماهرانه خودرو حامل سلاحها را از تور ساواك عبور داد و به اهواز رساند با همین سلاحها محمد و دوستانش دست به اجرای تعدادی عملیات مسلحانه (هماهنگ با اعتصاب كارگران شركت نفت در اهواز) زدند. در كنار فعالیتهای مسلحانه، امور سیاسی – تبلیغی را نیز از یاد نمی‌برد و دامنه فعالیتهایش را به شهرهای تهران، قم، یزد، اصفهان و كاشان گسترش داد. در تاریخ 2/2/1357 سیدعلی جهان‌آرا، برادر سیدمحمد نیز توسط ساواك به شهادت می‌رسد. فعالیتهای دوران انقلاب در بهار و تابستان سال 1357 محمد تصمیم می‌گیرد تا به منظور گذراندن آموزش و كسب تجارب نظامی بیشتر همراه با عده‌ای از دوستان خود به سوریه و اردوگاههای مقاومت فلسطین برود. شهید حجت‌الاسلام سیدعلی اندرزگو مسئولیت اعزام سید محمد و دوستانش را عهده‌دار می‌شود.

 پس از اعزام گروهی از یاران محمد و همزمان با راهی شدن خود او، كشتار مردم تهران در میدان ژاله سابق توسط رژیم صورت می‌گیرد كه محمد را از رفتن به خارج منصرف می‌نماید. او تصمیم می‌گیرد در ایران بماند و به مبارزه در شرایط حاد آن دوران ادامه دهد. در پاییز سال 1357 در پی اعزام تانكهای ارتش رژیم شاه به خیابانهای اهواز و كشتار مردم، سید محمد و دوستانش تصمیم به دفاع مسلحانه از مردم تظاهر كننده می‌گیرند. در یك درگیری سنگین با نیروهای زرهی رژیم، حدود 30 نفر از مزدوران و چماقداران شاهنشاهی را مجروح می‌كنند و سالم به مخفی‌گاه خویش باز می‌گردند. با پیروزی انقلاب اسلامی در بیست و دوم بهمن 1357 سید محمد پس از دو سال و نیم زندگی مخفی به خرمشهر باز می‌گردد. تشكیل كانون فرهنگی نظامی خرمشهر به منظور حراست از دست‌آوردهای فرهنگی، سیاسی انقلاب اسلامی و تلاش در جهت تعمیق و گسترش آنها و جلوگیری از تحقق توطئه‌های عوامل بیگانه، كه با طرح مساله قومیت و ملیت سعی در ایجاد انحراف در ادامه مبارزه و مسیر انقلاب داشتند، شهید جهان‌آرا همراه عده‌ای از یاران خویش كانون فرهنگی نظامی انقلابیون خرمشهر را تشكیل داد تا با بسیج مردم و نیروهای جوان و تشكل حركت سیاسی‌شان، آنان را در دفاع از انقلاب و مقابله با توطئه‌های دشمنان آماده نماید. شهید جهان‌آرا خود مسئولیت شاخه نظامی كانون را عهده‌دار گردید و با توجه به تجربیات و آگاهیهای نظامی، به آموزش برادران و سازماندهی آنان پرداخت و با عنایت به اطلاعاتی كه از جنگ چریكی و شهری داشت، شهر را به چندین منطقه تقسیم كرد و مسئولیت حفاظت از هر منطقه را به عهده تیمهای مشخص نظامی گذارد كه شاخه نظامی كانون به عنوان واحد اجرایی دادگاه انقلاب عمل می‌كرد. كانون توانست به یاری دادگاه انقلاب، عده‌ای از عمال حكومت نظامی و برخی از سرمایه‌داران بزرگ را، كه عوامل مزدور بیگانه توسط آنان كمك مالی می‌شدند، دستگیر و به مجازات برساند. تشكیل سپاه خرمشهر و مقابله با توطئه‌ها شهید جهان‌آرا در شكل‌گیری سپاه خرمشهر نقش فعال و اساسی داشت و ابتدا مدتی مسئولیت واحد عملیات را به عهده گرفت. در آن زمان با توجه به ضعف عملكرد دولت موقت در تامین خواسته‌های طبیعی و اولیه مردم محروم منطقه،‌ گروهكهای چپ و راست تلاش داشتند تا با طرح ضعفهای ناشی از حكومت ستمشاهی، نظام و كل حاكمیت آنرا زیر سئوال برده و مردم را نسبت به انقلاب و رهبری آن بدبین و به مقابله با آن بكشانند.

 جریان منحرف و وابسته «خلق عرب» نیز به عنوان یكی از ابزارهای استكبار جهانی، در منطقه قد علم كرده بود تا برای اشاعه اهداف استكبار، با پشتیبانی حزب بعث عراق، اعلام موجودیت نماید و عملاً با طرح اختلاف شیعه و سنی،‌ برای تجزیه خوزستان و رویارویی همه جانبه با نظام جمهوری اسلامی ایران برخیزد. شهید جهان‌آرا در این شرایط به فرماندهی سپاه خرمشهر منصوب شد. شهید جهان‌آرا با بكارگیری پاسدارن انقلاب و همكاری مردم، این آشوب را سركوب و با عناصر فرصت‌طلب قاطعانه برخورد كرد و به لطف خدای تبارك و تعالی بساط این گروهك ضدانقلابی برچیده شد. از اقدامات مهم و حیاتی شهید در این زمان، تشكیل یك واحد عمرانی در سپاه بود؛ زیرا جهادسازندگی در این شهر هنوز راه‌اندازی نشده بود. ایشان برادران سپاه را برای حفاظت از دست‌آوردهای انقلاب و ایستادگی در مقابل عوامل بیگانه تشویق و ترغیب می‌كرد تا به خدمت و امداد برادران روستایی و عرب ساكن در نقاط مرزی كه در معرض تهاجم فرهنگی عوامل بیگانه قرار داشتند، بشتابد و با كار عمرانی و فرهنگی زمینه‌های عدم پذیرش در مقابل نفوذ دشمن را در مردم تقویت كنند. در واقع وی دو عامل فقر و جهل را زمینه اساسی فعالیت ضدانقلاب در منطقه می‌دانست و با درك این مساله ضمن تكیه بر مبارزه پیگیر علیه عوامل بیگانه، به ضرورت كار فرهنگی و تامین نیازهای مردم منطقه اصرار فراوان داشت. نقش شهید در خنثی‌سازی كودتای نوژه شهید جهان‌آرا در جریان كودتاه نوژه به منظور جلوگیری از هرگونه حركت و اقدام ضدانقلاب در پایگاه سوم دریایی خرمشهر، از سوی شورای تامین استان خوزستان به سمت فرماندهی این پایگاه منصوب گردید و به كمك نیروهای مومن و معتقد، تا تثبیت اوضاع و كشف بخشی از شبكه كودتا در میان عناصر نیروی دریایی، این مسئولیت را عهده‌دار بود. ایشان ضمن اینكه با زیركی و درایت در خنثی كردن این توطئه عمل می‌كرد، در بین پرسنل نیروی دریایی نیز از مقبولیت خاصی برخوردار بود و همه مجذوب اخلاق، رفتار و برخوردهای اصولی وانقلابی او شده بودند. حماسه خونین‌شهر در غروب روز 31 شهریور 1359 شهر خرمشهر را زیر آتش گرفتند و مطمئن بودند كه با دو گردان نیرو ظرف مدت 24 ساعت خواهند توانست آن را به تصرف خود درآورند و بعد از آن، از طریق پل ذوالفقاریه، به آبادان دسترسی پیدا كنند و در فاصله كوتاهی به اهواز رسیده و خوزستان عزیز را از كشور جمهوری اسلامی جدا نمایند. اما پیش بینی متجاوزین بعثی به هم ریخت و آنها در مقابل مقاوت دلیرانه مردم خرمشهر، مجبور شدند بخش زیادی از توان نظامی خود را (بیش از دو لشكر) در این نقطه، زمین گیر كرده و 45 روز معطل شوند و در نهایت پس از عبور از دو پل كارون و بهمنشیر، آبادان را به محاصره در آورند. شهید جهان آرا در مورد یكی از صحنه های این حماسه عاشورایی می گوید: «امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را می دیدیم. بچه ها توسط بی سیم شهادتنامه خود را می گفتند و یك نفر پش بی سیم یادداشت می كرد. صحنه خیلی دردناكی بود. بچه ها می خواستند شلیك كنند، گفتم: ما كه رفتنی هستیم، حداقل بگذارید چند تا از آنها را بزنیم، بعد بمیریم. تانكها همه طرف را می زدند و پیش می آمدند.

 با رسیدن آنها به فاصله صد و پنجاه متری دستور آتش دادم. چهار آرپی جی داشتیم، با بلند شدن از گودال، اولین تانك را بچه ها زدند. دومی در حال عقب نشینی بود كه به دیوار یكی از منازل بندر برخورد كرد. جیپ فرماندهی پشت سر، به طرف بلوار دنده عقب گرفت، با مشاهده عقب نشینی تانك، بلند شدم و داد زدم: الله اكبر، الله اكبر، ... حمله كنید؛ كه دشمن پا به فرار گذاشته بود...» جانباز عزیز جنگ، برادر محمد نورانی در این باره می گوید: «وارد حیات مدرسه شدم. بوی باروت شدید می آمد. در داخل ساختمان دیدم قتلگاه روز عاشورا است. همین طور بچه ها در خون خودشان می غلطند. اسلحه ام را برداشتم آمدم بیرون، شهید جهان آرا تازه رسیده بود. گفتم: دیدی همه بچه ها را از دست دادیم! در حالی كه شدیداً متأثر شده بود، مثل كوه، استوار و مصمم گفت: اگر بچه ها را دادیم اما امام را داریم، ان شاء الله امام خمینی(ره) زنده باشد.» آنها بادست خالی در حالی كه اسلحه و مهمات نداشتند و سیاست بازانی چون بنی صدر ملعون و مشاورین جنگی او معتقد بودند كه خرمشهر و آبادان ارزش سیاسی – نظامی ندارد، باید زمین داد تا از دشمن، زمان گرفت و ... با چنگ و دندان شجاعانه قدم به قدم و كوچه به كوچه با مزدوران بعثی جنگیدند و به فرمان رهبر و مقتدای خود، مردانه ایستادگی كردند و با توجه به اینكه پاسداران سپاه خرمشهر كم بودند با عده ای از مردم مسلمان و مؤمن، مانع اشغال شهر شدند. تا اینكه رزمندگان، خودشان را در گروه های كوچك (در حد دسته و گردان) به آنها رسانده و تحت فرماندهی این سردار دلاور اسلام علیه دشمن وارد عمل شدند. در این مرحله شهید جهان آرا با سازماندهی مناسب نیروهای سپاه و مردمی و به كارگیری به موقع رزمندگان اسلام، عرصه را بر نیروهای عراقی تنگ كرده بود. اما فشار دشمن هر روز بیشتر می شد و ادوات و تجهیزات جنگ زیادی را وارد عمل می كرد. برادری تعریف می كند: «روزهای آخر این مقاومت بود كه بچه‌ها با بی سیم به شهید جهان‌آرا اطلاع دادند كه شهر دارد سقوط می‌كند. او با صلابت به آنها پیام داد كه باید مواظب باشیم ایمانمان سقوط نكند.» شهید جهان‌آرا می‌گفت: «آرزو می‌كنم در راه آزاد كردن خونین‌شهر و پاك كردن این لكه از دامان جوانان شهید شوم.» او و همرزمانش با توكل به خدا، خالصانه جانفشانی كردند. در برابر دشمن ایستادند و با فرهنگ شهادت‌طلبی در برابر دشمن تا دندان مسلح، مقاومت كردند و زیر بار ذلت نرفتند و یكبار دیگر حماسه حسینی را در كربلای ایران اسلامی تكرار نمودند. سردار غلامعلی رشید در ارتباط با این حماسه به لحاظ نامی می‌گوید: «مقاومت در خرمشهر نه تنها در وضعیت مناطق مجاورش مثل آبادان اثر مستقیم داشت، بلكه در سرنوشت كلی جنگ نیز تاثیر گذاشت و باعث تاخیر حمله عراقیها به اهواز گردید و آنها نتوانستند در ادامه جنگ، به اهداف خود برسند. برادر عزیز شهید جهان‌آرا با الهام از سرور آزادگان جهان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) و یارانش به ما آموخت كه چگونه باید در برابر دشمن مردانه جنگید.» ویژگیهای اخلاقی شهید جهان‌آرا در كنار فعالیتهای گسترده نظامی، به مسئله خودسازی و جهاد با نفس و كوششهای عرفانی در جهت تقرب هرچه بیشتر به خداوند با تلاوت پیوسته قرآن، دعا و تلاش برای افزایش میزان آگاهیهای سیاسی و اجتماعی توجه ویژه‌ای داشت. از قدرت تجزیه و تحلیل بالایی برخوردار بود و نفوذ كلام عجیبی داشت. خوش خلقی، قاطعیت، خلوص، تقوی، توكل، فداكاری، اعتماد عمیق به ولایت فقیه و حضرت امام(ره) و خستگی‌ناپذیری از خصوصیات بارز وی بود. به برادران می‌گفت: «انقلاب بیش از هرچیز برای ما یك امتحان الهی و یك آزمایش تاریخی و اجتماعی است و در جریان آن امتحان باید رنج، محرومیت، مصایب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر آشوبها و فتنه‌ها با خلوص و شهامت، محكم بایستیم و از طولانی شدن دوران امتحان و افزایش سختیها و ناملایمات نهراسیم، زیرا علاوه بر اینكه خود را از قید افكار شرك‌آلود و وابستگیها، پاك و خالص می‌كنیم، ریشه و نهال انقلابمان عمیق و استوارتر می‌شود و از انحراف و شكست مصون می‌ماند.» در مبارزات، هیچ‌گاه به مسیر انحرافی گام ننهاد و همیشه از محضر علما و روحانیون كسب فیض می‌كرد.

عشق و علاقه زیادی به حضرت امام خمینی(ره) داشت و تكه كلامش این بود: من مخلص و چاكر امام هستم. از جمله سخنانش این بود كه: مادامی كه به خدا اتكا داریم و رهبریت بزرگی چون امام داریم، هیچ غمی نداریم. سید محمد دارای روحیه‌ای عرفانی بود و بسیاری از اوقات دیده می‌شد كه در حال راز و نیاز با خدای خود است. زمانی كه در زندان به سر می‌برد، از نماز شب غفلت نمی‌كرد. تواضع و فروتنی در سید موج می‌زد. با وجود اینكه فرماندهی سپاه خرمشهر را به عهده داشت خود را یك بسیجی می‌دانست و در حالی كه فرماندهی قاطع بود اما رابطه عاطفی و برادرانه خود را با نیروهای تحت امر حفظ كرده بود. او به تربیت كادرهای كارآمد توجه خاصی داشت و در رشد دادن نیروهای مردمی، تلاش چشمگیری نمود. صبر و استقامت، فداكاری و شهادت‌طلبی از خصایص بارزی بود كه وجود سید را بسان شمعی در انقلاب ذوب نمود و جان شیرینش را فدای جانان كرد. نحوه شهادت در ساعت 30/19 دقیقه سه شنبه هفتم مهرماه 1360 (بعد از عملیات ثامن‌الائمه) یك فروند هواپیمای سی-130 از اهواز به مقصد تهران در حركت بود تا بدن پاك و مطهر شهدا را به خانواده‌هایشان و مجروحین عزیز جنگ را به بیمارستانها برساند، كه در منطقه كهریزك تهران دچار سانحه شد و سقوط كرد. از جمله شهدای این سانحه تیمسار سرلشكر شهید ولی الله فلاحی (جانشین رئیس ستاد مشترك آجا)، سرتیپ شهید موسی نامجو (وزیر دفاع)، سرتیپ خلبان شهید جواد فكوری (مشاور جانشین رئیس ستاد مشترك آجا)، سردار سرلشكر پاسدار شهید یوسف كلاهدوز (قائم مقام فرماندهی كل سپاه) و سردار سرلشكر پاسدار شهید سید محمد علی جهان‌آرا (فرمانده سپاه خرمشهر) بودند. شهید سید محمد علی جهان‌آرا پس از سالها مبارزه، تلاش و فداكاری خالصانه در سخت‌ترین شرایط، به آرزوی دیرین خود رسید و به شرف شهادت نایل آمد.

 تجلیل مقام معظم رهبری از شهید محمد جهان آرا من مایلم اینجا یادی بكنم از محمد جهان آرا، شهید عزیز خرمشهر و شهدایی كه در خرمشهر مظلوم آن طور مقاومت كردند. آن روزها بنده در اهواز از نزدیك شاهد قضایا بودم. خرمشهر در واقع هیچ نیروی مسلح نداشت. نه كه صد و بیست هزار (مانند بغداد) نداشت بلكه ده هزار، پنج هزار هم نداشت. چند تانك تعمیری از كار افتاده را مرحوم شهید اقارب پرست – كه افسر ارتشی بسیار متعهدی بود – از خسروآباد به خرمشهر آورده بود، تعمیر كرد. (البته این مال بعد است، در خود آن قسمت اصلی خرمشهر نیرویی نبود) محمد جهان آرا و دیگر جوانهای ما در مقابل نیروهای مهاجم عراقی – یك لشكر مجهز زرهی عراقی با یك تیپ نیروی مخصوص و با نود قبضه توپ كه شب و روز روی خرمشهر می بارید – سی و پنج روز مقاومت كردند. همانطور كه روی بغداد موشك می زدند، خمپاره ها و توپهای سنگین در خرمشهر روی خانه های مردم مرتب می بارید، اما جوانان ما سی و پنج روز مقاومت كردند. بغداد سه روزه تسلیم شد ملت ایران، به این جوانان و رزمندگانتان افتخار كنید. بعد هم كه می خواستند خرمشهر را تحویل بگیرند، دوباره سپاه و ارتش و بسیج با نیرویی به مراتب كمتر از نیروی عراقی رفتند خرمشهر را محاصره كردند و حدود پانزده هزار اسیر در یكی دو روز از عراقیها گرفتند. جنگ تحمیلی هشت ساله ما، داستان عبرت آموز عجیبی است. من نمی دانم چرا بعضی ها در ارائه مسائل افتخار آمیز دوران جنگ تحمیلی كوتاهی می كنند. مقام معظم فرماندهی كل قوا 22/1/1382 نماز جمعه تهران گوشه ای از وصیتنامه انقلاب بیش از هرچیز برای ما یك ابتلای الهی و یك آزمایش تاریخی و اجتماعی است و در جریان این ابتلا باید رنج، محرومیت، مصایب و ناملایمات را با آغوش باز بپذیریم و در برابر آشوبها و فتنه‌ها با خلوص و شهامت بایستیم و از طولانی شدن این ابتلا و افزایش سختیها و ناملایمات نهراسیم، زیرا علاوه بر اینكه خود را از قید آلودگیهای شركین و وابستگیها، پاك و خالص می‌كنیم، انقلابمان و حركت امت شهیدپرور، عمیقتر و استوارتر می‌شود و از انحراف و شكست مصون می‌ماند.

وصیت نامه شهید محمد جهان آرا

از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم. «ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین».

بارپرودگارا، ای رب العالمین، ای غیاث المستغیثین و ای حبیب قلبو الصالحین. تو را شکر می گیوم که شربت شهادت این گونه راه رسیدن انسان به خودت را به من بنده ی فقیر و حقیر و گناهکار خود ارزانی داشتی. من برای کسی وصیتی ندارم ولی یک مشت درد و رنج دارم که بر این صفحه ی کاغذ می خواهم همچون تیری بر قلب سیاه دلانی که این آزادی را حس نکرده اند و بر سر اموال این دنیا ملتی را، امتی را و جهانی را به نیستی و نابودی می کشانند، فرو آورم. خداوندا! تو خود شاهدی که من تعهد این آزادی را با گذراندن تمام وقت و هستی خویش ارج نهادم. با تمام دردها و رنج هایی که بعد از انقلاب بر جانم وارد شد صبر و شکیبایی کردم ولی این را می دانم که این سران تازه به دوران رسیده، نعمت آزادی را درک نکرده اند چون دربند نبوده اند یا در گوشه های تریاهای پاریس، لندن و هامبورگ بوده اند و یا در ...

و تو ای امامم! ای که به اندازه ی تمام قرنها سختی ها و رنج ها کشیدی از دست این نابخردان خرد همه چیزدان! لحظه لحظه ای این زندگی بر تو همچن نوح، موسی و عیسی و محمد (ص) گذشت. ولی تو ای امام و ای عصاره ی تاریخ بدان که با حرکتت، حرکت اسلام را در تاریخ جدید شروع کردی و آزادی مستضعفان جهان را تضمین کردی. ولی ای امام کیست که این همه رنجها و دردهای تو را درک کند؟! کیست که دریابد لحظه ای کوتاهی از این حرکت به هر عنوان، خیانتی به تاریخ انسانیت و کلیه انسان های حاغضر و آینده تاریخ می باشد؟

ای امام! درد تو را، رنج تو را می دانم چه کسانی با جان می خرند، جوان با ایمان، که هستی و زندگی تازه ی خویش را در راه هدف رسیدن حکومت عدل اسلامی فدا می کند. بله ای امام! درد تو را جوانان درک می کنند، اینان که از مال دنیا فقط و فقط رهبری تو را دارند و جان خویش را برای هدفت که اسلام است فدا می کنند.

ای امام تا لحظه ای که خون در رگ های ما جوانان پاک اسلام وجود دارد لحظه ای نمی گذاریم که خط پیامبر گونه تو که به خط انبیاء و اولیاء وصل است به انحراف کشیده شود. ای امام! من به عنوان کسی که شاید کربلای حسینی را در کربلای خرمشهر دیده ام سخنی با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن جوانان خرمشهری برمی خیزد و آن، این است؛ ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهر سقوط کرد من یک ماه بطور مداوم کربلا را می دیدم هر روز که حمله ی دشمن بر برادران سخت می شد و فریاد آنها بی سیم را از کار می انداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق می رفتم، گریه را آغاز می کردم و فریاد می زدم ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را.




مربوط به موضوع :
برچسب ها : زندگینامه
نویسنده امیر نجفی در چهارشنبه پنجم مهر ۱۳۹۱ |
سرلشكر خلبان عباس بابايي
تولد : 14 آذر 1329 قزوين
تحصيلات : فارغ التحصيل دانشكده خلباني از آمريكا
مسئوليت : فرماندهي معاونت عمليات نيروي هوايي ارتش
شهادت : 15 مرداد 1366 مطابق با عيد قربا ن 1407 هـ . ق - آسمان منطقة عملياتي سردشت
گلزار : قزوين امام زاده حسين (ع)


در مسير زندگي
پزشكي يا پرواز

عباس بابايي در سال 1329 در شهرستان قزوين به دنيا آمد . دورة ابتدايي را در دبستان « دهخدا » و دورة متوسطه را در دبيرستان « نظام وفا » گذراند . سال 1348 ، در رشتة پزشكي پذيرفته شد ؛ ولي تحصيل در دانشكدة خلباني نيروي هوايي را ترجيح داد . پس از گذراندن دورة مقدماتي خلباني ، براي تكميل دوره ، به كشور آمريكا اعزام شد . پس از طي دورة آموزش خلباني هواپيماي شكاري ، به ايران بازگشت و در پايگاه هوايي دزفول مشغول به خدمت شد . با ورود هواپيماهاي پيشرفته (F14) به نیروی هوایی او برای پرواز با آن ، انتخاب شد و به پايگاه هوايي اصفهان انتقال يافت .

 



مافوق صوت تا ماوراء

پس از پيروزي انقلاب اسلامي ، سرپرستي انجمن اسلامي پايگاه هوايي اصفهان را بعهده گرفت . با شروع جنگ تحميلي ، در مدت كوتاهي توانست با بهره گيري از شور و استعدادش ، نقش ارزنده اي را در عمليات هاي برون مرزي ايفا نمايد . در سال 1360 به درجة سرهنگ دومي ارتقاءيافت و به فرماندهي پايگاه هشتم اصفهان برگزيده شد . در نهم آذرماه 1362 ، ضمن ترفيع به درجه سرهنگ تمامي ، به سِمت معاونت عمليات فرماندهي نيروي هوايي ، منصوب شد و به ستاد فرماندهي در تهران عزيمت كرد . از هشتم ارديبهشت ماه 1366 به درجة سرتيپي مفتخر شد . پانزدهم مرداد ماه همان سال در حاليكه به درخواست هاي پياپي دوستان و نزديكانش جهت شركت در مراسم حج پاسخ رد داده بود ، برابر روز عيد قربان در حين عمليات برون مرزي به شهادت رسيد .



مربوط به موضوع :
برچسب ها : زندگینامه
نویسنده امیر نجفی در پنجشنبه نهم شهریور ۱۳۹۱ |
این بار هم ردپای شعر، ما را تا پای سنگرها همراهی کرد تا میهمان لحظه های شاعر پر اوازه و نام آشنای کشورمان  از دیار میبد یزد باشیم. شاعری روحانی،که مفاهیم حوزوی را در تصاویر دلنشین خود به تصویر کشیده  و رنگ و بوی عرفانی خاصی   به شعرهایش بخشیده است، شعرهایی که " تبسم های  شرقی " را به نام خود ثبت کرده اند، ایشان داوری چندین دوره از کنگره  های استانی شعر دفاع مقدس را  نیز به عهده داشته اند،  با  ما همراه باشید

 

  • · زندگی نامه زکریا اخلاقی از زبان خودش:

در سال 1341 در روستای شهیدیه میبد به دنیا امدم.تحصیلات حوزوی خود را در محضر اساتید میبد ، یزد و قم گذراندم و در سال 1360 سرودن شعر را آغاز کردم.

  • · مدت حضور شما در جبهه:

به مدت 2 ماه در کسوت روحانیت در جبهه حضور داشتم که مربوط به سالهای  61 و 67 است.

  • · حضور شما به عنوان یک شاعر  در زمان جنگ و در سنگر شعر:

در ان سالها  به عنوان شاعر  چندین دفعه در استانهای مرزی کشورمثل خوزستان و کرمانشاه،  که حال و هوای جنگ در انجا لمس می شد، حضور داشتم و در  شبهای شعری که در این مناطق ترتیب داده می شد به شعر خوانی می پرداختم.

  • · این شبهای شعر چه حس و حالی داشتند :

شبهای شعری که در این مناطق بر پا می شد حس و حال عجیب و خاصی داشت. سالن پر از جمعیت  می شد و مردم با شور و حس خاصی در این برنامه شرکت می کردند. گاهی رزمنده ها را از جبهه به شهر می آوردند تا در این جلسات شرکت داشته باشند و حتی رزمنده هایی که خود دست به قلم بودند و شعر می سرودند به اجرای برنامه می پرداختند. که به نظر من نقش مهمی را هم برای روحیه دادن به رزمنده ها و هم برای خانواده هایی که در شهرهای مرزی به نوعی با جنگ دست و پنجه نرم می کردند ،ایفا می کرد .

دوستان شاعری که با شما در این برنامه ها شرکت داشتند:

شاعرانی چون علیرضا قزوه ، کاکایی، پرویز بیگی ، حمید سبزواری ، شاهرخی،جواد محدثی،  براتی پور و دیگر دوستان در این شعر خوانی ها شرکت داشتند . از یزد هم گاهی مرحوم رمضانعلی گلدون و مرحوم بهجتی شفق، کاظم احرامیان پور و ... در این برنامه هاحضور داشتند. ما گاهی بعد از اجرای برنامه ، دور هم می نشستیم و جلسات خودمانی نقد و بررسی شعر را تا پاسی از شب ادامه می دادیم.

  • · زیباترین خاطره :

حضور در این شعر خوانی ها ، زیباترین خاطرات را برای ما آفرید که هرگز حال و هوای خاصی که آن روزها داشتیم، فراموش شدنی نیست.جلسات شعر خوانی در نهایت سادگی و در عین حال پر شور برگزار می شد.  ما با اتوبوس به ان مناطق اعزام می شدیم که یادم هست حتی یک بار تمام راه  را روی بوفه در عقب ماشین با چند تا از دوستان بودیم . محل اسکان ما هم بیشتر پادگانهای شهر و مقرهای رزمندگان بود و شبها پتوهای ارتش را در اختیارمان قرار می دادند . همه چیز بسیجی وار و در نهایت سادگی بود. ولی با تمام این اوصاف و شرایطی که وجود داشت، لحظه های  بسیار زیبا و پر شوری را در کنار هم تجربه می کردیم که دیگر ان لحظات و روزها تکرار نشدند.

حتی یادم هست یک بار در اهواز شعر خوانی داشتیم وما  با لباس بسیجی که در اختیارمان قرار داده بودند به اجرای برنامه پرداختیم. ان روزها ما واقعا با عشق و شوق در برنامه ها ی شعر خوانی شرکت داشتیم وحضور در این جلسات را  تکلیفی برای خود می دانستیم .

افتخاراتی که در زمینه شعر کسب کرده اید:

شاعر برگزیده 20 سال دفاع مقدس(سال79)- شاعر برتر حوزه در دهمین کنگره شعر و قصه طلاب- شاعر برگزیده جشنواره بین المللی فجر در در جشنواره های اول تا سوم و ...

تلنگر

و اما سوالاتی که ما جوابشان را از دل شعرهای زکریا اخلاقی پیدا کردیم:

زیباترین تصویری که در جبهه ها به تماشا نشستید؟

کس تماشا نکند منظره زیباتر از این              خاطری را نبود خاطره زیباتر از این

زیر شمشیر شهادت سحر آنسان رفتی            که نرفتند از این دایره زیباتر از این

حال و هوای  یک شهید قبل از شهادتش :

چشمش پر از طراوت سبز حضور بود           روحی بلند و حال و هوایی غریب داشت

همراه عاشقان شهادت، شب عروج                         دست دعا به سنگر امن یجیب داشت

جاماندن از کاروان شهدا  حس و حال غریبی دارد، چگونه توصیف می کنید؟

من این پایین کمی دلتنگم اما خوب می دانم               که آدم در هبوط خویش هم معراج ها رفته است

کوچه های شهر وقتی که شهیدی را تشییع می کنند،چه حس و حالی دارند؟

مثل گل بدرقه کردیم تنی تنها را                   و سپردیم به خاک آن همه خوبی ها را

رسالت شعر و شاعر بعد از روزهای حماسه افرینی هشت سال دفاع مقدس:

این تبسم نوبت موسیقی یاد شهیدان است                  ای سرانگشت تخیل از جمود خود تکلف کن

پل ارتباطی شاعرانه، بین حادثه کربلا و هشت سال دفاع مقدس :

وقتی که رفت مثل شهیدان کربلا                            پیراهنی سپید پر از بوی سیب داشت

تصور شما از مقام شهدا در پیشگاه حق تعا لی :

خوش قد و قامتی اما به خدا روز طلوع                   خواهمت دید در آن منظره زیباتر از این

لحظه ای که عشق حقیقی اتفاق می افتد:

دوش یاران خبر سوختنش آوردند                صبح خاکستر خونین تنش آوردند

تصویری که  از امام شهدا دارید:

خرقه پوشان به وجود تو مباهات کنند           ذکر خیر تو در آن سوی سماوات کنند

پارسایان سفر کرده به آفاق شهود                 در نسیم صلوات تو مناجات کنند

وقتی که به روزهای غرور افرین انقلاب و هشت سال دفاع مقدس فکر می کنید،چه احساسی دارید؟

یادباد آن همه امواج بهاری که فشاند              شعله ی لاله به محراب خزان سوزی ما

ما رسیدیم به این قله ی سرسبز اما               سرخ شد پیرهن کوه ز گلدوزی ما

بیداری ملت ها و حماسه ی سنگ ها چه پیغامی دارد؟

فصل طوفان است، سنگ ها در دست ها آواز می خوانند

قدس تنها نیست در سراپای جهان این تاب و تب زنده است

باد می آید، بوی گل های حماسی می وزد در دشت

زندگی زیباست، عشق در جان جوانان عرب زنده است

 

ودر آخر  دعایی شاعرانه:

روزه دار مذهب ذوقیم اگر افطار نزدیک است            انبساط سفره ی نان های قدسی را تعارف کن

تا سفرهای تماشا در عبور عاشقان باشد                  ای ظهور تازه! سیر جاده ی سبز تشرف کن

 

 



مربوط به موضوع :
برچسب ها : زندگینامه
نویسنده امیر نجفی در یکشنبه بیست و دوم مرداد ۱۳۹۱ |

شهیدان فدائیان اسلام

پس از حادثه فیضیه و قیام خونین پانزده خرداد 1342، عده ای از متدینین و چهره های موجه بازار تهران به این نتیجه رسیدند كه مبارزه سیاسی با رژیم شاه بی فایده است و باید برای براندازی آن اقدام مسلحانه علیه رژیم و عناصر اصلی آن كرد. “ هیئت موتلفه اسلامی” تنیجه تركیب شش هیئت مذهبی بود كه اكثرآنها ازمقلدان امام خمینی بودند. پس از كسب اجازه از شورای روحانیت مراجع جهت اقدام به اجرای حكم شرع، تصمیم به ترور انقلابی حسنعلی منصور نخست وزیر سر سپرده شاه گرفتند.

پنجشنبه اول بهمن 1343، ساعت ده صبح حسنعلی منصور توسط محمد بخارایی از اعضای موتلفه اسلامی هدف پنج گلوله قرار گرفت و كشته شد. با اعدام انقلابی منصور، محمد بخارایی عامل اعدام به دست ماموران ساواك افتاد و سپس دیگر یارانش نیز دستگیر شدند. پس از مدتی، رژیم پهلوی در یك دادگاه فرمایشی اعضای این گروه را به اعدام و زندان طولانی مدت محكوم كرد: محمد بخارایی ( اعدام - ) مرتضی نیكنژاد ( اعدام - ) رضا صفار هرندی ( اعدام - ) حاج صادق امانی ( اعدام - ) حاج مهدی عراقی ( حبس ابد ) و حاج حبیب الله عسكر اولادی (حبس ابد) و نیز سید علی اندرزگو به طور غیابی به اعدام محكوم شد ولی متواری گشت تا 2 شهریور 57 كه در یك درگیری مسلحانه با نیروههای ساواك در تهران به شهادت رسید.



مربوط به موضوع :
برچسب ها : زندگینامه
نویسنده امیر نجفی در شنبه هفتم مرداد ۱۳۹۱ |
زندگینامه :


دكتر مصطفی چمران در سال 1311 در تهران، خیابان پانزده خرداد، بازار آهنگرها، سرپولك متولد شد.
تحصیـلات:


وی تحصیلات خود را در مدرسه انتصاریه، نزدیك پامنار، آغاز كرد و در دارالفنون و البرز دوران متوسطه را گذراند؛ در دانشكده فنی دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد و در سال 1336 در رشتة الكترومكانیك فارغ‏التحصیل شد و یك‏سال به تدریس در دانشكدة‌ فنی پرداخت.

وی در همة دوران تحصیل شاگرد اول بود. در سال 1337 با استفاده از بورس تحصیلی شاگردان ممتاز به امریكا اعزام شد و پس از تحقیقات‏علمی در جمع معروف‏ترین دانشمندان جهان در دانشگاه كالیفرنیا و معتبرترین دانشگاه امریكا بركلی- با ممتازترین درجة علمی موفق به اخذ دكترای الكترونیك و فیزیك پلاسما گردید.

به سوی قربانگاه:

در سحرگاه سی‏ویكم خردادماه شصت، ایرج رستمی فرمانده منطقه دهلاویه به شهادت رسید و شهید دكترچمران به شدت از این حادثه افسرده و ناراحت بود. غمی مرموز همه رزمندگان ستاد، بخصوص رزمندگان و دوستان رستمی را فرا گرفته بود. دسته‏ای از دوستان صمیمی او می‏گریستند و گروهی دیگر مبهوت فقط به هم می‏نگریستند. از در و دیوار، ‌از جبهه و شهر، بوی مرگ و نسیم شهادت می‏وزید و گویی همه در سكوتی مرگبار منتظر حادثه‏ای بزرگ و زلزله‏ای وحشتناك بودند. شهیدچمران، یكی دیگر از فرماندهانش را احضار كرد و خود او را به جبهه برد تا در دهلاویه به جای رستمی معرفی كند و در لحظة حركت وی، یكی از رزمندگان با سادگی و زیبایی گفت: «همانند روز عاشورا كه یكایك یاران حسین(ع) به شهادت رسیدند، عباس علمدار او (رستمی) هم به شهادت رسید و اینك خود او همانند ظهر عاشورای حسین(ع) آمادة حركت به جبهه است.»

همة‌ اطرافیانش هنگام خروج از ستاد با او وداع می‏كردند و با نگاه‏های اندوه‏بار تا آنجا كه چشم می‏دید و گوش می‎‏شنید، او و همراهانش را دنبال می‏كردند و غمی مرموز و تلخ بر دلشان سنگینی می‏كرد.

دكتر چمران، شب قبل در آخرین جلسة مشورتی ستاد، یارانش را با وصایای بی‏سابقه‏ای نصیحت كرده بود و خدا می‏داند كه در پس چهرة ساكت و آرام ملكوتی او چه غوغا و چه شور و هیجانی از شوق رهایی، رستن از غم و رنج‏ها، شنیدن دروغ و تهمت‏ها و دم‏برنیاوردن‏ها و از شوق شهادت برپا بود. چه بسیار یاران باوفای او به شهادت رسدیه بودند و اینك او خود به قربانگاه می‏رفت. سال‏ها یاران و تربیت‏شدگان عزیزش در مقابل چشمانش و در كنارش شهید شدند و او آنها را بر دوش گرفت و خود در اشتیاق شهادت سوخت، ولی خدای بزرگ او را در این آزمایش‏های سخت محك می‏زد و می‏آزمود، او را هر چه بیشتر می‏گداخت و روحش را صیقل می‏داد تا قربانی عالیتری از خاكیان را به ملائك معرفی نماید و بگوید: انی اعلم مالاتعلمون. «من چیزهایی می‏دانم كه شما نمی‏دانید.»

به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیت‏الله اشراقی و شهید تیمسار فلاحی را ملاقات كرد. برای آخرین‏بار یكدیگر را بوسیدند و بازهم به حركت ادامه داد تا به قربانگاه رسید. همة رزمندگان را در كانالی پشت دهلاویه جمع كرد، شهادت فرمانده‏شان، ایرج رستمی را به آنها تبریك و تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته از غم فقدان رستمی، ولی نگاهی عمیق و پرنور و چهره‏ای نورانی و دلی والامال از عشق به شهادت و شوق دیدار پروردگار، گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، می‏برد.»

خداوند ثابت كرد كه او را دوست می‏دارد و چه زود او را به سوی خود فراخواند.

شهـادت:

سخنش تمام شد، با همة رزمندگان خداحافظی و دیده‏بوسی كرد، به همة سنگرها سركشی نمود و در خط مقدم، در نزدیك‏ترین نقطه به دشمن، پشت خاكریزی ایستاد و به رزمندگان تأكید كرد كه از این نقطه كه او هست، دیگر كسی جلوتر نرود، چون دشمن به خوبی با چشم غیرمسلح دیده می‏شد و مطمئناً دشمن هم آنها را دیده بود. آتش خمپاره كه از اولین ساعات بامداد شروع شده بود و علاوه بر رستمی قربانی‏های دیگری نیز گرفته بود، باریدن گرفت و دكتر چمران دستور داد رزمندگان به سرعت از كنارش متفرق شوند واز هم فاصله بگیرند. یارانش از او فاصله گرفتند و هر یك در گودالی مات و مبهوت در انتظار حادثه‏ای جانكاه بودند كه خمپاره‏ها در اطراف او به زمین خورد و با اصابت یكی از خمپاره‏های صدامیان، یكی از نمونه‏های كامل انسانی كه مایة‌ مباهات خداوند است، یكی از شاگردان متواضع علی(ع) و حسین(ع)، یكی از عارفان سالك راه حق و حقیقت و یكی از ارزشمندترین انسان‏های علی‏گونه و یكی از یاران باوفای امام‏خمینی(ره) از دیار ما رخت بربست و به ملكوت اعلی پیوست.

تركش خمپارة دشمن به پشت سر دكتر چمران اصابت كرد و تركش‏های دیگر صورت و سینة دو یارش را كه در كنارش ایستاده بودند، شكافت و فریاد و شیون رزمندگان و دوستان و برادران باوفایش به آسمان برخاست. او را به سرعت به آمبولانس رساندند. خون از سرش جاری بود و چهرة ملكوتی و متبسم و در عین‏حال متین و محكم و موقر آغشته به خاك و خونش، با آنكه عمیقاً سخن‏ها داشت، ولی ظاهراً دیگر با كسی سخن نگفت و به كسی نگان نكرد. شاید در آن اوقات، همانطوری كه خود آرزو كرده بود، حسین(ع) بر بالینش بود و او از عشق دیدار حسین(ع) و رستن از این دنیای پر از درد و پیوستن به روح، به زیبایی، به ملكوت اعلی و به دیار مصفای شهیدان، فرصت نگاهی و سخنی با ما خاكیان را نداشت.

در بیمارستان سوسنگرد كه بعداً به نام شهید دكترچمران نامیده شد، كمك‏های اولیه انجام شد و آمبولانس به طرف اهواز شتافت، ولی افسوس كه فقط جسم بی‏جانش به اهواز رسید و روح او سبكبال و با كفنی خونین كه لباس رزم او بود، به دیار ملكوتیان و به نزد خدای خویش پرواز كرد و ندای پروردگار را لبیك گفت كه: «ارجعی الی ربك راضیه مرضیه»

از شهادت انسان‏ساز سردار پرافتخار اسلام، این فرزند هجرت و جهاد و شهادت و اسوه حركت و مقاومت، نه تنها مردم اهواز و خوزستان بلكه امت مسلمان ایران و شیعیان محروم لبنان به پا خاستند و حتی ملل مستضعف و زاده دنیا غرق در حسرت و ماتم گردیدند.

امواج خروشان مردم حق‏شناس ما، خشمگین از این جنایت صدام و اندوهبار و اشك‏آلود،‌ پیكر پاك او را در اهواز و تهران تشییع كردند كه «انالله و انّاالیه راجعون.»

بلی، این‏چنین زندگی سراسر تلاش و مبارزة خالصانه و عارفانه در راه خدای او آغاز گشت و این‏چنین در كربلای خوزستان در جهاد و نبرد رویاروی علیه باطل، حسین‏گونه به خاك شهادت افتاد و به ملكوت اعلی عروج كرد و به آرزوی دیرین خود كه قربانی شدن عاشقانه در راه خدا بود، نایل گشت. خدایش رحمت كند و او را با حسین(ع) و شهدای كربلا محشور گرداند.



مربوط به موضوع :
برچسب ها : زندگینامه
نویسنده امیر نجفی در سه شنبه بیست و هفتم تیر ۱۳۹۱ |
تولد و كودكی
در سال 1332 ه.ش در خانواده‌ای مومن و مذهبی در یكی از محلات جنوب شهر تهران به دنیا آمد. دوران تحصیل ابتدایی خود را در دبستان اسلامی «مصطفوی» به پایان برد. ضمن تحصیل، به پدرش كه در بازار به شغل شیرینی فروشی اشتغال داشت، كمك می‌كرد. احمد در همان سال های نوجوانی با شركت فعال در هیات های مذهبی و كلاس های قرآن در مساجد جنوب شهر، از ظلم و جنایات رژیم منحوس پهلوی آگاه شد و با سن و سال كمی كه داشت قدم به میدان مبارزه با طاغوت گذاشت.
پس از پایان دوره ابتدایی، در هنرستان صنعتی، شبانه به تحصیل ادامه داد و در سال 1351 موفق به اخذ دیپلم گردید. سپس به خدمت سربازی اعزام شد و در شیراز دوره تخصصی تانك را گذراند و پس از آن، به سرپل ذهاب اعزام شد

فعالیت سیاسی – مذهبی
او در دوران سربازی، فردی مذهبی و مومن بود و در بحث ها، مخالفت خود را با رژیم ستمشاهی بیان می‌كرد. پس از اتمام خدمت سربازی، در یك شركت تاسیساتی خصوصی استخدام شد و بعد از چند ماه، به خرم‌آباد منتقل گردید و به فعالیت های سیاسی- تبلیغی خود ادامه داد. تا اینكه پس از مدت ها تعقیب و گریز، در سال 1354 توسط اكیپی از كمیته مشترك ضدخرابكاری ساواك دستگیر و روانه زندان شد و مدت پنج ماه را در زندان مخوف فلك‌الافلاك خرم‌آباد در سلولی انفرادی گذراند.
به روایت همرزمانش، با وجود تحمل شكنجه‌های جسمی و روحی فراوان، حسرت شنیدن یك آخ را هم بر دل سیاه مزدوران ساواك گذاشت، تا اینكه او را به بند عمومی منتقل كردند و حدود نه ماه را نیز در آنجا گذراند و با بالاگرفتن موج انقلاب اسلامی از زندان آزاد گردید و به آغوش ملت بازگشت. پس از آزادی، در شروع قیام های خونین قم و تبریز در سال 1356، نقش رابط و هماهنگ كننده تظاهرات را در محلات جنوبی تهران عهده‌دار شد و رابطه‌ای تنگاتنگ با حركت های مكتبی محافل دانشجویی و روحانیت مبارز تهران داشت.
با شدت یافتن روند نهضت اسلامی و رویارویی مردم با مزدوران طاغوت، بارها تا پای شهادت پیش رفت و در روزهای 21 و 22 بهمن ماه 1357 تلاش و ایثار چشمگیری از خود نشان داد.
با پیروزی معجزه آسای انقلاب اسلامی، مسئولیت تشكیل كمیته انقلاب اسلامی محل خویش را عهده ‌دار شد. پس از شكل گیری سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به این ارگان پیوست و دوشادوش سایر همرزمانش با حداقل امكانات موجود به سازماندهی نیروها همت گماشت.

مبارزه با ضدانقلاب در كردستان
پس از شروع قائله كردستان در اسفندماه سال 1357 به همراه 66 تن از همرزمانش داوطلبانه عازم بوكان شد و به دلیل ابتكار عمل هوشیارانه و فرماندهی قاطع خود توانست كلیه اشرار مسلح را متواری كند و منطقه را از لوث وجود ضدانقلابیون كه در راس آنها دمكرات ها قرار داشتند، پاكسازی نماید. او پس از تثبیت مواضع نیروهای انقلاب در بوكان، به شهرهای سقز و بانه رفت..
در ابتدای ورود به شهر بانه، پس از كمین ناجوانمردانه‌ای كه ضدانقلابیون به نیروهای ستون ارتش زده بودند، طی یك عملیات دقیق ضدكمین خسارات سنگینی به آنان وارد آورد كه در این نبرد، چهارصد اسیر و دویست كشته از ضدانقلاب برجای ماند.
پس از آن به همراه گروهی از رزمندگان از جمله معاون خود (شهید محمد توسلی) برای فتح سنندج راهی این شهر شد. ستون تحت فرماندهی او از سمت راست شهر، حلقه محاصره ضدانقلاب را در هم شكست و به همراه سرداران رشیدی چون محمد بروجردی و اصغر وصالی، سنندج را آزاد نمود و كمر تجزیه‌طلبان را شكست.
در زمستان سال 1358 به او ماموریت داده شد تا جاده پاوه - كرمانشاه را كه در تصرف ضدانقلاب بود، آزاد كند. عملیات با فرماندهی او و همكاری سپاه پاوه شروع و با موفقیت كامل به انجام رسید و ایشان به همراه سایر برادران، وارد شهر پاوه شدند. پس از مدتی، با حكم شهید بروجردی، به فرماندهی سپاه پاوه منصوب گردید.

آزادسازی شهر مریوان
اوایل خرداد 1359 ماموریت آزادسازی شهرستان مریوان كه در تصرف گروهك های محارب بود، به وی محول شد. تسلط ضد انقلاب در مریوان به گونه‌ای بود كه از پادگان این شهر می‌توانستند افرادی را كه در سطح شهر تردد می‌كردند شمارش كنند. به همین دلیل، به محض نشستن هلیكوپتر در محوطه باند فرود، حاج احمد و همراهانش زیر آتش همه‌جانبه دشمن قرار می گیرند.
حاج احمد پس از ورود به شهر و سازماندهی نیروها، با یورشی سهمگین و برق‌آسا توانست شهر مریوان و مناطق اطراف آن را از لوث وجود گروهك ها پاك نموده و در این شهر استقرار یابد.
از همین زمان بود كه مسئولیت فرماندهی سپاه مریوان به عهده ایشان گذاشته شد و بلافاصله به اتفاق شهدای بزرگواری چون حاج عباس كریمی، سید محمدرضا دستواره، رضا چراغی، حسین قجه‌ای، حسین زمانی، محسن نورانی و علیرضا ناهیدی و... به پاكسازی مواضع مزدوران استكبار اعم از كومله، دمكرات و رزگاری پرداخت. ترس و وحشتی كه از او بر دل سیاه ضدانقلابیون نشسته بود به حدی بود كه به قول یكی از همرزمانش، هر وقت به ضدانقلاب خبر می‌رسید كه حاج احمد قصد حمله به آنها را دارد، قوای ضدانقلاب، فرار را بر قرار ترجیح می‌دادند و مانند روباه از معركه می‌گریختند.
آزادسازی ارتفاعات دزلی مشرف بر شهر پنجوین عراق كه در حكم سرپل نفوذ عناصر ضدانقلاب به خاك ایران اسلامی بود، را باید از دیگر دستاوردهای مهارت رزمی قاطعانه حاج احمد و گروه اندك همرزمانش در كردستان دانست. جالب آنكه بنی‌صدر به شدت از هرگونه امدادرسانی لجستیكی به نیروهای سپاه در كردستان (از جمله مریوان) خودداری می‌كرد و حتی دستور اكید و مكتوب داده بود تا به سپاه مریوان حتی یك فشنگ هم تحویل داده نشود و بدین گونه حاج احمد در چنین وضع دشواری به نبرد مظلومانه سرگرم بود.
در دی ماه 1360 و در شب 27 رجب، مصادف با بعثت حضرت رسول اكرم(ص) ؛ عملیات سرنوشت ‌ساز محمدرسول‌الله(ص) از دو محور مریوان و پاوه بر روی منطقه خرمال توسط حاج احمد و شهید همت رهبری شد كه در این محور، رزمندگان اسلام به مرزهای بین‌المللی رسیدند. این عملیات در حقیقت سنگ بنای تاسیس تیپ 27 حضرت رسول(ص) به شمار می‌رود.

شركت در جبهه جنوب
حاج احمد در سال 1360 پس از بازگشت از مراسم حج، ماموریت یافت تا رزم بی‌امان خود را در جبهه‌های جنوب ادامه دهد. او از طرف فرماندهی كل سپاه مامور شد با بكارگیری برادران سپاه مریوان و پاوه تیپ محمدرسول‌الله(ص) – كه بعدها به لشكر تبدیل شد – را تشكیل دهد و فرماندهی تیپ مذكور را نیز خود به عهده گیرد. بدین ترتیب به فاصله كوتاهی حاج احمد و برخی سرداران نامی كردستان راهی جبهه‌های جنوب شدند تا تدابیر نوین دفاعی كشور، نظام فرهنگی یگان های رزمی منظم و مكانیزه سپاه در جنوب را سامان بخشیده و آزادسازی مناطق اشغالی خوزستان را سرعت بخشند.
رزمندگان تیپ 27 محمدرسول‌الله(ص) برای ورود به مصاف فتح‌المبین پس از طی یك دوره فشرده آموزشی توسط حاج احمد، خود را آماده كردند و در شب دوم فروردین ماه سال 1360 در محور دشت عباس (چنانه) وارد عرصه پیكار شدند و در این نبرد پیروزمند نقش اساسی ایفا كردند.
پس از مدتی زمینه اجرای عملیات بیت‌المقدس در دستور كار یگان های رزمی قرار گرفت. حاج احمد علاوه بر مسئولیت خطیر فرماندهی تیپ، در تمامی ماموریت های شناسایی شركت داشت و با نفوذ به قلب مواضع دشمن از نزدیك راه‌كارهای مناسب عملیات را شناسایی می‌كرد.
در شب دهم اردیبهشت ماه سال 1361 عملیات بیت‌المقدس آغاز شد و رزمندگان تیپ محمد رسول الله به فرماندهی حاج احمد به مواضع دشمن یورش بردند. نقطه آغاز عملیات، منطقه دارخوین به سمت جاده اهواز – خرمشهر بود كه با عبور نیروها از رود متلاطم كارون به سمت دژ مارد جهت‌دهی شده بود. با وجود حجم سنگین آتش كور و بی‌وقفه یگان های توپخانه ارتش بعث عراق، رزمندگان اسلام توانستند نیروهای دشمن را محورهای عملیات زمین‌گیر كنند و كلیه پاتك های آنها را دفع نمایند.
او به رغم جراحت وخیمی كه از ناحیه پا داشت حاضر به ترك میدان نبرد نشد و با صلابت و اقتدار تمام از دژهای مستحكم و میادین متعدد مین، نیروهایش را عبور داد و در نهایت ساعت 11 صبح روز سوم خردادماه سال 1361 رزم‌آوران تیپ 27 حضرت رسول(ص) با جلوداری سردار حاج احمد متوسلیان در كنار سایر یگانهای سپاه به خاك مطهر خرمشهر قدم نهادند.
ایشان در عصر همان روز طی سخنان كوتاهی خطاب به دریادلان بسیجی در برابر مسجد جامع خرمشهر چنین گفت:
همه عزیزان ما كه تا امروز در خوزستان غوطه‌ور شده و به شهادت رسیده‌اند برای حفظ اسلام عزیز بوده هرچند داغ فراقشان جگر ما را سوزاند، اما خدا را شكر كه بالاخره توانستیم امروز با آزادی خرمشهر قلب اماممان را شاد كنیم.
در پی آزادسازی خرمشهر، حاج احمد در معیت سایر سرداران فتح خرمشهر به محضر فرمانده كل قوا حضرت امام خمینی(ره) مشرف شدند. در آن دیدار حضرت امام خمینی(ره) این سرداران دلاور را به گرمی مورد محبت خویش قرار دادند.
حضور در لبنان
هنوز طعم شیرین فتح خرمشهر را در ذائقه‌اش احساس می‌كرد كه خبر تلخ تهاجم ارتش صهیونیستی به خاك لبنان را شنید.
او در اواخر خرداد سال 1361 طی ماموریتی به همراه یك هیات عالی‌رتبه دیپلماتیك از مسئولین سیاسی – نظامی كشورمان راهی سوریه شد تا راه های مساعدت به مردم مظلوم و بی‌دفاع لبنان را بررسی نماید.

نحوه اسارت
در چهاردهم تیر سال 1361، اتومبیل هیات نمایندگی دیپلماتیك كشورمان در هنگام عبور از پست ایست و بازرسی برباره در شمال بیروت،توسط ‌مزدوران حزب فالانژ اتومبیل متوقف و چهار سرنشین خودرو مزبور به رغم مصونیت دیپلماتیك – توسط عمال رژیم تروریستی گروگان گرفته شدن


مربوط به موضوع :
برچسب ها : زندگینامه
نویسنده امیر نجفی در شنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۱ |

طراحی و کدنویسی قالب : علیرضاحقیقت - ثامن تم

Web Template By : Samentheme.ir

آرشیو مطالب
پیوندهای وبگاه
برچسب‌ها